در باره نظام سرمايه دارى و سوسياليسم و انسان
گوشه هائى از مصاحبه منصور حکمت در باره مارکسيسم و جهان امروز
انترناسيونال: يک وجه عمده تعرض ضد سوسياليستى اى که در جريان است وجه اقتصادى است. سقوط شوروى به رواج اين حکم ميدان داده که سرمايه دارى و بازار بهترين، کارآمدترين و مقدورترين الگوى اقتصادى اى است که جامعه بشرى در طول تاريخ به آن دست يافته است. شما بعنوان يک مارکسيست چه پاسخى به اين ادعا داريد؟
منصور حکمت: دو موضوع را اينجا بايد از هم تميز داد. يکى مقايسه عملکرد مدلهاى مختلف سرمايه دارى در غرب و شرق است و دوم مقايسه سرمايه دارى (چه رقابتى و چه غير از آن) با سوسياليسم بعنوان يک آلترناتيو اقتصادى و اجتماعى. سوسياليسم به معنى مورد نظر مارکسيستها تا امروز عملا جايى برپا نشده است. ما معتقد نيستيم که نظام اقتصادى در شوروى در هيچ مقطعى از ديدگاه کارگرى و مارکسيستى ميتوانسته سوسياليستى اطلاق بشود. بنابراين به مساله سرمايه دارى و سوسياليسم بعدا ميپردازم و ابتدا به نکاتى راجع به مدلهاى مختلف توسعه سرمايه دارى در غرب و شرق اشاره ميکنم .
آيا سرمايه دارى متکى به بازار و رقابت "بهترين، کاراترين و ممکن ترين" الگوى اقتصادى براى جامعه است که تاکنون عملا وجود داشته است؟ براى آنکه اصولا بتوان به اين سوال پاسخ داد بايد ملاک تعريف شده اى براى قضاوت بهتر و بدتر بودن و کارآمد بودن و نبودن سيستم هاى اقتصادى داشت. اين کلمات شديدا سوبژکتيو و نامعين اند، زيرا بسته به اينکه مفسر چه انتظارى از الگوى اقتصادى داشته باشد ملاک تشخيص ميتواند متغير باشد. اين در خود علم اقتصاد بورژوايى مدتها يک موضوع مورد بحث بوده است. رشد کمى اقتصاد، رشد تکنيکى، نحوه توزيع ثروت، پايه صنعتى، سطح اشتغال، مرغوبيت محصولات، خودکفايى و يا موقعيت محکم در بازار جهانى و غيره در خود مکاتب مختلف اقتصاد بورژوايى بعنوان ملاکهاى مختلف و حتى متناقضى براى تعريف الگوهاى توليدى بهتر و بدتر بکار رفته اند و مکاتب اقتصادى و احزاب سياسى بورژوايى مختلف را به جدل با هم کشيده اند. در قبال صفات "کاراترين و ممکن ترين" مدل اقتصادى ميشود پرسيد "کاراترين و ممکن ترين الگوى اقتصادى براى چه جامعه اى، در چه دوره اى و با چه معضلاتى؟". اين بويژه يک مساله قديمى اقتصاد توسعه بوده است. بعنوان نمونه، مدل بازار آزاد براى سرمايه دارى و بورژوازى روسيه پس از وقوع انقلاب کارگرى اکتبر ابدا آلترناتيو ممکن و کارآمدى نبود. تاريخ بخش اعظم کشورهاى عقب افتاده تر (يا حتى کشورهايى مانند ژاپن) شاهد اين واقعيت است که حتى تشکيل بازار داخلى کار و کالا در مراحل اوليه و يا شکل دادن به يک پايه صنعتى اوليه و مقدماتى، کنار زدن موانع پيشاسرمايه دارى و نظير اينها، بدون دخالت از بالا در مکانيسم بازار ممکن نبوده است. تاريخ خود سرمايه دارى غربى پر از مقاطعى است که دولت ناگزير به دخالت در مکانيسم بازار براى فائق آمدن به کسادى ها و بحران ها و يا بازسازى هاى تکنولوژيکى بوده است. همين امروز کلمات رقابت و بازار آزاد نميتواند، بدون تعديلات مهمى در اين مفاهيم، براى توصيف مشخصات سرمايه دارى غربى بکار برود زيرا دولت و انحصارات غير دولتى نقش ساختارى اساسى در جهت دادن به حرکت سرمايه و تعيين شاخصهاى اقتصادى نظير قيمتها، ترکيب توليد، نرخ رشد، سطح اشتغال و غيره دارند .
با اينحال بنظر من وقتى مدافعين سرمايه دارى غربى ارجحيت مدل اقتصادى غرب را بر شرق اعلام ميکنند، چه با ملاک مفروضات جامعه سرمايه دارى و چه از نظر شاخصهاى کمى عملکرد اقتصادى دو بلوک در يک مقياس وسيعتر تاريخى، کاملا حق دارند. مدل اقتصادى شوروى، بعنوان يک مدل اصلاح شده سرمايه دارى، نتوانست چهارچوب مناسب تر و کارآمدترى براى انباشت سرمايه و تخفيف تناقضات درونى شيوه توليد مبتنى بر سرمايه بدست بدهد. مشخصه اصلى سرمايه دارى مدل شوروى تلاش براى دور زدن مکانيسم بازار توسط يک سيستم ادارى بوده است. چيزى که تقابل برنامه و بازار اطلاق ميشد. از بين بردن مکانيسم بازار ممکن است، مشروط بر اينکه کل بنياد اقتصادى سرمايه دارى، يعنى کالا بودن نيروى کار، برقرارى يک سيستم ارزشى بعنوان مبناى مبادله و توزيع محصولات ميان بخشها و آحاد مختلف جامعه، اقتصاد مبتنى بر پول و غيره بطور کلى برچيده شود. اما حفظ اين روابط و در همان حال دور زدن بازار بعنوان ظرف تعيين مادى اين روابط و مقولات و مکانيسمى که آنها را به هم مرتبط ميکند، بدون اخلال جدى در کارکرد سرمايه دارى ممکن نيست. اين اتفاقى است که در شوروى افتاد. آنچه در شوروى رخ داد جايگزينى بازار با برنامه نبود، بلکه انتقال فونکسيونهاى بازار به نهادهاى تصميم گيرنده ادارى بود. در نظام سرمايه دارى بازار (مستقل از حدود رقابت و انحصار) فونکسيونهاى پيچيده و متنوعى را انجام ميدهد. چه چيز بايد توليد شود، چقدر بايد توليد شود، چه تکنيکى بايد بکار برود، چقدر بايد مصرف شود، چه کسى بايد مصرف کند، ظرفيتهاى توليدى، وسائل توليد و نيروى انسانى در چه ظرفيتى و در کدام بخشها بايد بکار بيافتد، ارزش و قيمت کالاها از نيروى کار تا وسائل توليد و مصرف در هر مقطع چيست، کدام سيستم توليد و مديريت بايد بکار برود، کدام نيازها بايد تامين شوند و کدام نيازها بايد انکار شوند، اقتصاد بايد در چه جهت حرکت کند، کدام وسائل توليد بايد از دور خارج شود، کدام تکنيک بايد کنار گذاشته شود و غيره و غيره. بدرجه اى که جامعه از نظر صنعتى و توليدى رشد ميکند و محصولات و نيازها تنوع بيشترى پيدا ميکند، نقش بازار پيچيده تر و پيچيده تر ميشود. دور زدن اين مکانيسم و احاله تعيين اين شاخص ها و نسبتها و جابجايى ها به نهادهاى ادارى، دير يا زود سرمايه دارى را به بن بست ميرساند. براى دوره اى طولانى ادعاى شوروى اين بود که برخلاف غرب با پديده هايى نظير بحران هاى ادوارى و بيکارى روبرو نيست. اما براى سرمايه دارى اين بحران ها، بيکارى ها و رکودها و رونق هاى دوره اى، مکانيسمهاى بازار براى تطبيق دادن سرمايه با تناقضات اقتصادى بنيادى ترى هستند. اينها روشهاى تطبيق سرمايه با رشد نيروهاى توليدى در متن اين نظامند، مکانيسمهايى هستند که در آن سرمايه خود را بازسازى ميکند و با رشد کمى و کيفى (تکنولوژيکى) نيروهاى توليدى کنار ميايد. همه شيوه هاى توليدى در طول تاريخ، هر قدر استثمارگرانه و طبقاتى، در تحليل نهايى سازمانى براى گسترش حجم توليد، رشد تکنولوژى توليد، و رفع نيازهاى اقتصادى بوده اند. اگر امروز اساسا بشود چيزى درباره اقتصاد شوروى گفت اينست که اين مدل، در مقطع معينى از اين نظر به بن بست رسيد. تجربه شوروى نشان داد که بازار خود کارآمدترين ابزار محاسبه اقتصادى و تنظيم معادلات اقتصادى در نظام سرمايه دارى است و حتى اگر تحت شرايط خاصى دور زدن مکانيسم بازار و احاله فونکسيون هاى آن به يک سيستم ابلاغ ادارى، ميان برهاى اقتصادى معينى را ممکن کند، در دراز مدت رشد تکنيکى و تنوع نيازهاى توليدى و مصرفى جامعه سرمايه دارى، اين روش را به بن بست ميرساند .
امروز بازار از سيستم اقتصادى شوروى انتقام ميگيرد. بحران هاى نداشته، بيکارى هاى پنهان شده، قيمتهاى پائين نگاهداشته شده، صنايع سوبسيد گرفته و غيره بناگاه جاى خود را به بيکارى هاى ميليونى، تورم سرسام آور و کارخانجات عاطل مانده ميدهد. معلوم ميشود در تمام اين مدت منطق بازار نفيا حکم خود را رانده است. مدل شوروى، آنهم بدرجه زيادى بدليل قدرت بسيج ايدئولوژيکى و سياسى ناشى از آويزان شدن به ميراث انقلاب کارگرى اکتبر، در رشد اوليه صنعت در اين کشور و شکل دادن به زيرساختهاى اقتصادى کارايى داشت. بويژه مادام که رشد توليد اساسا به مصرف بيشتر نيروى انسانى و کسب ارزش اضافه مطلق مبتنى بود و اين نيروى انسانى از بخش روستايى قابل تامين بود، اشکالات اين سيستم برجسته نميشد. اما فراتر از اين مرحله، بويژه هنگامى که توليد ارزش اضافه نسبى از طريق بهبود تکنيک توليد اهميت پيدا ميکند، آنجا که نيازهاى جامعه اعم از مصرفى و توليدى تنوع زياد پيدا ميکند، آنجا که مساله مرغوبيت محصولات چه در توليد و چه در مصرف مهم ميشود، اين سيستم ضعف اساسى خود را به نمايش ميگذارد. شوروى از سهيم شدن در انقلاب تکنيکى دو دهه اخير ناتوان ماند. مدل شوروى، ظرفيت تامين نيازهاى مصرفى و توليدى متنوع يک اقتصاد پيشرفته صنعتى را نداشت. بنابراين از نقطه نظر سرمايه اين مدل قابل استفاده نيست و مدل غربى، سرمايه دارى متکى بر نقش محورى بازار، هنوز تنها مدل کارآمد و ممکن محسوب ميشود .
ممکن است گفته شود جامعه شوروى جامعه عادلانه ترى بود. تامين اجتماعى و امنيت اقتصادى بيشتر بود، شکاف طبقاتى کمتر بود و غيره. از نقطه نظر بورژواى غربى، عدالت اقتصادى لزوما شاخص بهتر بودن يک جامعه نيست. جناح چپ بورژوازى، سوسيال دموکراسى و گرايشات پيرامونى اش، اساسا براى اجتناب از شورش فقرا در مهد صنعت و مدنيت اين مقوله را وارد سيستم اقتصادى خود کرده بود و هميشه به موقع با مطالعه افت و خيز منحنى نرخ سود دست از آن کشيده است. ما هم، بعنوان کمونيست و کارگر، براى عدالت اقتصادى آلترناتيو خودمان را داريم. مساله ما اولا، ايجاد نظامى است که روى اين عدالت اقتصادى بنا شده باشد، اين عدالت اقتصادى را دائما را بازتوليد کند و اساسا بر آن مبنا شکوفا بشود. چهل سال "عدالت" در استفاده از امکانات محدود آنهم به قيمت کار شاق و بعد به فقر و بيکارى مطلق کشيده شدن و در دست ارتجاع اقتصادى و سياسى و فکرى از قفس گريخته رها شدن، مايه خوشنودى ما نميتواند باشد. ثانيا، ما براى رشد اقتصادى، پيشرفت تکنيکى و گسترش ظرفيتهاى توليدى و بالا رفتن سطح مصرف و رفاه و فراغت جامعه انسانى ارزش حياتى قائليم. تقسيم کمبودها آلترناتيو ما نيست. هر کمبودى باشد قطعا بايد همه بارش را بدوش بگيرند، اما سوسياليسم اقتصاد گسترش امکانات انسانها و اقتصاد تامين هرچه بيشتر نيازهاى مادى و معنوى آنهاست. اما در مورد وجه دوم سوال. در قبال اين ادعا که سرمايه دارى، حال مدل غربى و "پيروز" آن، بهترين و کارآمدترين نظام تاکنون موجود و مقدور براى انسان بوده است چه ميشود گفت. نظام اقتصادى بسيار بهترى براى زندگى بشر در تمام طول قرن حاضر ممکن و مطرح بوده است. اگر بشر امروز در مناسبات سوسياليستى زندگى نميکند براى اينست که نظام کهنه با چنگ و دندان، با کشتار و شکنجه و ارعاب و تحميق و تفرقه افکنى، از خودش دفاع ميکند. اين نظام بهتر تعريف شده است. ميليونها انسان براى اين نظام جنگيده اند و ميجنگند. اين ادعا که سرمايه دارى بهترين نظم اقتصادى است، بزرگترين دروغ تاريخ بشر است. کثافت از سر و روى اين نظام ميبارد. در حالى که صدها ميليون انسان مسکن ندارند، بهداشت ندارند، مدرسه ندارند، خوشى ندارند و حتى بخشا غذا ندارند، وسائل توليد و تامين اين نيازها عاطل و باطل افتاده است و دهها ميليون انسان که قادرند اين وسائل را بکار بگيرند و اين کمبودها را برطرف کنند بيکار نگاهداشته شده اند. عده اى را گماشته اند تا اگر کارگران سرخود به اين وسائل چنگ بياندازند به سينه شان شليک کنند. پليس در مهد تمدن غربى معدنچى اى راکه ميخواهد سوخت توليد کند کتک ميزند و به زندان مياندازد. کوههاى کره و گندم در انبارهاى جامعه اقتصادى اروپا ميگندد و قدرى آن طرف تر مردم دارند از قحطى ميميرند. لازم نيست از فحشاء و فقر و بيخانمانى و قحطى يا از موقعيت مردم در کشورهاى عقب افتاده مثال بزنيم. در خود آمريکا ٣٠ ميليون نفر زير سطح فقر زندگى ميکنند، ١٠ ميليون کودک فاقد بيمه درمانى اند، از نيويورک تا لوس آنجلس بى مسکنى بيداد ميکند. فحشاء در کل جهان يک روش امرار معاش و سازماندهى فحشاء و توليد و توزيع مواد مخدر يک روش پر افتخار مال اندوزى است. در انگلستان منت گذاشته اند و در زمستانها ايستگاههاى مترو را شب باز ميگذارند تا مردم بى مسکن از سرما نميرند. اين جامعه بدون کار خانگى و فرودستى زن در صحنه اقتصادى نميتواند روى پاى خودش بايستد. اين جامعه کودکان را بکار ميکشد. پيران را دور مياندازد. بدون بکشت دادن و معلول کردن و فرسوده کردن نميتواند توليد کند. اين جامعه بدون انکار انسان بودن اکثريت ساکنين کره زمين و بدون چشم بستن به نيازهاى اوليه آنها، از غذا و بهداشت و مسکن و امنيت اقتصادى تا فراغت و دانش و هنر، نميتواند تعادل خود را حفظ کند .
مهم تر از همه، اساس اين جامعه اين واقعيت شرم آور است که بخش وسيعى از آن، اکثريت آن، براى زندگى کردن در جهانى که به آن چشم باز کرده اند بايد توانايى بدنى و فکرى خود را به اقليتى بفروشند. توليد مايحتاج و وسائل زندگى انسانها به سودآورى سرمايه گره خورده است. اين واقعيت ريشه همه اين نابرابرى ها و محروميت هاست. کار مزدى، تقسيم جامعه به کارگر و سرمايه دار، به مزد بگير و مزد بده و تنزل دادن کار، بعنوان يک فعاليت مولد و خلاق، به "شغل"، بعنوان روش امرار معاش، بخودى خود حکم ورشکستگى اين نظام است .
بنظر من کسى که نظام اقتصادى موجود را بهترين و ممکن ترين نظم مينامد دارد به توحش خودش اعتراف ميکند. واقعيت اينست که بويژه با نقد مارکس به سرمايه دارى، بشريت ضرورت و امکانپذيرى يک نظام اقتصادى و اجتماعى برتر را اعلام کرده و حتى خطوط اساسى چنين جامعه اى را ترسيم کرده است. جامعه اى متکى بر برابرى و آزادى کامل انسانها، جامعه اى مبتنى بر تلاش خلاقانه همگانى براى تامين نيازهاى بشرى، جامعه اى که در آن وسائل توليد دارايى مشترک همه مردم باشد. جامعه اى جهانى بدون طبقات، بدون تبعيض، بدون کشور و بدون دولت مدتهاست مقدور است. خود سرمايه دارى مقدمات مادى اين نظام اقتصادى نوين را فراهم کرده است .
انترناسيونال: نکته اى که مفسرين غربى بويژه با شکست بلوک شرق بر آن تاکيد ميگذراند فرديت و اصالت فرد چه در اقتصاد و چه در سياست است. گفته ميشود که نه فقط در اقتصاد نوع شوروى، بلکه در همه کشورهايى که در طى دو سه دهه گذشته به نوعى اقتصاد رفاه متکى به نقش فعال دولت در توليد و توزيع و تنظيم مناسبات اقتصادى روى آوردند، افزايش مسئوليت جامعه يا دولت و تضعيف فرديت و رقابت و انگيزه فردى در فعاليت اقتصادى موجب رخوت اقتصادى و مشخصا درجا زدن تکنيکى جامعه ميشود. به زعم مفسرين غربى رقابت و فرديت نه فقط رکن جامعه سرمايه دارى است، بلکه جزء لايتجزا و غير قابل جايگزينى فعاليت اقتصادى انسان بطور کلى است. سوسياليسم به اين متهم ميشود که به فرد بى توجه است، جامعه را به فرد مقدم ميکند و حتى در صدد يک شکل کردن انسانها و از ميان بردن فرديت آنهاست. سوال اينست که اولا، بنظر شما اين مساله چه سهمى در بن بست اقتصادى بلوک شرق داشت و ثانيا، در سطح کلى تر، رابطه سوسياليسم و فرد را چطور تفسير ميکنيد؟
منصور حکمت: قبل از هرچيز بايد در معنى فرد و فرديت در ايدئولوژى بورژوايى دقيق شد. منظور از فرد در اين ايدئولوژى انسان نيست و اصالت فرد نبايد معادل اصالت انسان گرفته شود. اتفاقا اين خود جامعه سرمايه دارى و تلقى بورژوا از انسان است که از خودويژگى فردى انسانها، از تمام آن مشخصاتى که از هر يک ما انسانى منحصر بفرد ميسازد و هويت فردى ما را تعريف ميکند، انتزاع ميکند و چه در قلمرو مادى و اقتصادى و چه از نظر معنوى و سياسى - فرهنگى، تصويرى بى چهره و فاقد هويت فردى از انسانها بدست ميدهد. در اين جامعه انسانها نه با هويت و مشخصات فردى شان، بلکه بعنوان محمل انسانى روابط اقتصادى معين با هم روبرو ميشوند و به اين عنوان با يکديگر فعل و انفعال ميکنند. رابطه ميان انسانها صورت و وجهى از رابطه ميان کالاهاست و اولين مولفه در تعريف مشخصات فرد رابطهاى است که او با کالاها و پروسه توليد و مبادله آنها دارد. فرد موجود زندهاى است که يک مکان اقتصادى را نمايندگى ميکند. کارگر حامل نيروى کار بعنوان يک کالا و فروشنده آن است، سرمايه دار تجسم انسانى سرمايه است، مصرف کننده، صاحب قدرت خريد معينى در بازار کالاست. انسان با اين ظرفيتها در جامعه سرمايه دارى شناخته ميشود و به حساب ميايد. وقتى متفکر بورژوا از اصالت فرد و فرديت سخن ميگويد، اتفاقا نه اصالت انسان، بلکه ضرورت انتزاع از مشخصات انسانى خاص هر انسان و ادغام او بعنوان يک واحد، و نه چيزى بيشتر، در مناسبات و معادلات اقتصادى سخن ميگويد. اصالت فرد براى بورژوازى يعنى اصالت کالا، اصالت بازار و اصالت مبادله ارزش بعنوان رکن مناسبات متقابل ميان انسانها، چرا که فقط در اين قالب، يعنى بعنوان مبادله کنندگان کالاهاى مختلف در نهاد بازار است که چهره و هويت مشخص هر انسان از او سلب ميشود و بعنوان يک "فرد"، يک واحد انسانى حامل کالايى با ارزش مبادله، با انسانهاى ديگر روبرو ميشود .
تنزل انسان به فرد در سرمايه دارى لازم و اجتناب ناپذير است زيرا انسانها بايد منطق موقعيت اقتصادى خود را به اجرا دربياورند و اين منطق را جايگزين تعقل و اولويت انسانى خود کنند. کارگر بايد در پى فروش نيروى کارش باشد و پس از فروش کالا را به خريدار تحويل بدهد، يعنى براى او کار کند. سرمايه دار بايد ضروريات انباشت سرمايه را به اجرا دربياورد. کارگر بايد با فروشندگان کالاى مشابه رقابت کند. سرمايه دار بايد براى افزايش سهم خود از کل ارزش اضافه، بارآورى کار و تکنيک توليد را مدام بهبود بدهد. بايد به موقع بيکار کند و بموقع استخدام کند. در هر يک از اين نقشها اگر انسانها بنا باشد اولويتها و تشخيصهاى ماوراء اقتصادى خود را اعمال کنند مکانيسم اقتصادى سرمايه دارى دستخوش اختلال ميشود .
در سطح سياسى نيز بحث اصالت فرد نقش مشابهى دارد. اصالت فرد مبناى سيستم حکومتى پارلمانى است که در آن در بهترين حالت، يعنى تازه اگر شرط مالکيت و مرد بودن و سفيد بودن و نظير اينها با چند ده سال مبارزه مردم از شرايط انتخابات حذف شده، هر فرد يک راى براى انتخاب نمايندگان پارلمان سراسرى در کشور دارد. بعد از انتخابات مردم به خانه شان ميروند و منتخبين لااقل روى کاغذ امر قانونگذارى را به نيابت آنها بدست ميگيرند. هر فرد يک راى است و نه يک انسان با ظرفيت تشخيص مستمر نيازها و اولويتها و مجال تحقق بخشيدن به آنها. سيستم سياسى اى که در آن اين دخالت مستمر آحاد مردم وجود داشته باشد، براى مثال يک سيستم شورايى که حضور دائمى خود آحاد مردم در پروسه تصميم گيرى را در سطوح مختلف، از محلى تا سراسرى، تامين کند، از نقطه نظر تفکر پارلمانى، "دموکراتيک" محسوب نميشود. تبيين سياسى از فرديت در نظام بورژوايى مشتق مستقيم تبيين اقتصادى آن است. اساس آن سلب هويت کنکرت انسانها در حيات سياسى جامعه است. با اين مقدمات به سوالتان در مورد شوروى برميگردم. شوروى اقتصادى نبود که در آن انسان اصل قرار گرفته باشد و فردگرايى بورژوايى از اين زاويه زير منگنه قرار گرفته باشد. آنچه که اين فرديت را در اين سيستم نقض ميکرد دست اندازى وسيع يک نظام ادارى به مکانيسم بازار بود. وقتى مفسر غربى به نقض فرديت و فردگرايى در شوروى اشاره ميکند اعتراضش اساسا به سيستمى است که در آن مالکيت خصوصى به سرمايه بشدت محدود شده است و لاجرم ارباب صنايع نه از منطق اقتصادى بازار، بلکه از تصميمات يک نظام ادارى تبعيت ميکنند. بعبارت ديگر سرمايه فاقد محمل هاى انسانى فردى و خصوصى متعدد است، و ثانيا، کارگر شوروى عليرغم اينکه از نظر سياسى در برابر سيستم ادارى مطلقا اتميزه و منفرد شده است، از نظر اقتصادى بعنوان يک فروشنده منفرد و در حال رقابت با کارگران ديگر ظاهر نميشود. اينکه سيستم ادارى بطور کلى ميکوشيد بر مبناى محاسبات اقتصادى خود مانند بازار، آحاد سرمايه را به عرصه هاى سودآورتر کاناليزه کند و يا راسا ارزش نيروى کار را در حداقل ممکن نگاه دارد، از نظر بورژوازى نميتوانست جاى تقابل آزادانه و رقابت آميز سرمايه ها و تقابل کار و سرمايه در يک بازار کار رقابتى را بگيرد. شعار اصالت فرد در برابر مدل شوروى شعارى عليه اين سيستم ادارى به نفع آزادى سرمايه خصوصى و گسترش رقابت و انفراد اقتصادى کارگران در بازار کار بود. همانطور که گفتم اين سيستم ادارى ديگر قادر نبود نقش پيچيده و متنوع بازار را به عهده بگيرد و بخصوص نميتوانست انقلاب تکنيکى که در سطح کشورهاى صنعتى جهان در جريان بود را به اقتصاد شوروى تعميم بدهد .
ّبنظر من هم، اين محمل اصلى توسعه تکنيکى در اين نظام است. اما اين را هم بايد گفت سرمايه دارى بقاء خود را مديون اين واقعيت هم هست که خود بورژوازى مستمرا و در مقاطع تعيين کننده دامنه اين رقابت و فرديت را محدود کرده و به دخالتهاى اقتصادى و ماوراء اقتصادى نهادهاى ادارى و دولتها در اين سيستم تن داده است. بحرانهاى اقتصادى با عواقب ويرانگر و رکودهاى حاد همانقدر ذاتى سرمايه دارى است که بهبود دائمى تکنولوژى و انباشت. سرمايه دارى از اين طريق خود را بازسازى و تصفيه ميکند. نياز بورژوازى به کنترل دامنه اين بحران ها و از آن مهم تر ضرورت حفظ نظام بورژوايى از لحاظ سياسى در مقابل مبارزه طبقه کارگر، احزاب و دولتهاى بورژوايى را ناگزير کرده است تا مستمرا از بالا در اقتصاد دخالت کنند و تعديلاتى به مکانيسم بازار تحميل کنند. تاچريسم و مانترايسم دهه هشتاد در مقابل يک سنت قدرتمند کينزى و سياستهاى سوسيال دموکراتيک که به دخالت مهم دولت و نقش هزينه هاى دولتى در رشد اقتصادى تاکيد ميکردند علم شد و بنظر ميرسد امروز خود در جريان عقب نشينى است. بهرحال منظورم اينست که پذيرش نقش محورى رقابت و بازار در توسعه تکنيکى سرمايه دارى هنوز به اين معنى نيست که حتى خود بورژوازى بقاء سرمايه دارى و رشد آن در دراز مدت را در بازار آزاد و رقابت کامل جستجو ميکند و يا قبلا بر اين مبنا حرکت کرده است. بازار آزاد و رقابت کامل و فردگرايى اقتصادى افراطى مورد ادعاى راست جديد همانقدر پا در هوا و غير واقعى است که ايده سرمايه دارى برنامه ريزى شده و فاقد رقابت. در مورد سوسياليسم و فرد، يا بهتر بگويم سوسياليسم و انسان، زياد ميشود صحبت کرد. مارکس تا امروز جدى ترين و عميق ترين منتقد مسخ انسانيت در جامعه سرمايه دارى بوده است. اساس مبحث فتيشيم کالايى در کتاب سرمايه نشان دادن اين واقعيت است که چگونه سرمايه دارى و تبديل توليد و مبادله کالاها به محور مناسبات متقابل انسانها مبناى از خود بيگانگى و بى چهرگى انسان در جامعه سرمايه دارى است. سوسياليسم قرار است اين هويت را به انسانها برگرداند. شعار از هر کس به اندازه قابليتش و به هر کس به اندازه نيازش، تماما مبتنى بر برسميت شناختن و تضمين حق خود هر انسان در تعيين جايگاهش در حيات مادى جامعه است. در جامعه سرمايه دارى انسان اسير قوانين کور اقتصادى است که مستقل از تفکر و تعقل و تشخيص او، سرنوشت اقتصادى او را تعيين ميکنند. همانطور که گفتم فرد در تفکر بورژوايى يعنى انسان سلب هويت شده، انسان از خودبيگانه، انسانى که تمام مشخصات ويژه و کيفيات فردى خاص او از او تکانده شده و لذا ميتواند بصورت يک "راس" انسان به محمل زنده اين يا آن رابطه اقتصادى و نقش توليدى تبديل بشود. خريدار يا فروشنده يک کالاى معين. اتفاقا اين جامعه سرمايه دارى است که انسانها را به اين شيوه استاندارد ميکند و همه را با هم شبيه الگوهايى ميکند که تقسيم کار اقتصادى بدست داده است. در اين نظام ما نه انسانهايى معين با زاويه ديد فردى خود به حيات، با روانشناسى و روحيات و عواطف خاص خودمان، بلکه اشغال کنندگان پستهاى اقتصادى خاصى هستيم. ما واسطه هاى جاندار در مبادله کالاهاى بيجانيم. ما را، حتى در روابط نزديک شخصى و عاطفى با افراد ديگر در جامعه، در درجه اول با اين مشخصه مان ميشناسند. چکاره هستيم، قدرت خريدمان چيست، طبقه مان چيست، شغل مان چيست. بر مبناى اين موقعيت اقتصادى، يعنى بر مبناى رابطه مان با کالاها، دسته بندى و قضاوت ميشويم. جامعه سرمايه دارى مدل و قيافه زندگى هر يک از اين دسته بندى ها را هم بدست داده است. چه ميخوريم، چه ميپوشيم، کجا زندگى ميکنيم، از چه خوشحال ميشويم، از چه ميترسيم، رويا و کابوسمان چيست. سرمايه دارى بدوا هويت انسانى ما را سلب ميکند و بعد خودش ما را با هويت هاى استاندارد اقتصادى که به ما الصاق کرده است به هم معرفى ميکند. در مقابل، سوسياليسم جامعه اى است که در آن انسان بر مقدرات اقتصادى خود غالب ميشود. از چنگ قوانين کور اقتصادى رها ميشود و خود آگاهانه فعاليت اقتصادى خود را تعريف ميکند. تصميم با انسانها است و نه با بازار و انباشت و ارزش اضافه. اين، يعنى رهايى کل جامعه از قوانين کور اقتصادى، شرط رهايى فرد و اعاده انسانيت و خودويژگى انسانى هر فرد است .
تمجيد سرمايه دارى از فرديت در واقع تمجيد اتميزه شدن انسانهاست. توده انسانها در نتيجه آنچنان سيال و انعطاف پذير ميشوند که ميتوانند بر حسب نيازهاى اقتصادى سرمايه به اينسو آن سو پرتاب بشوند. دقت کنيد ببينيد بورژوازى کجا ياد فرديت و حقوق فردى ميافتد. در مقابل تلاش براى هر نوع برنامه ريزى اقتصادى که مخل مکانيسم بازار باشد و پاى اولويتهاى اجتماعى ماوراء اقتصادى را به ميان بکشد. با بحث فرديت و آزادى انتخاب فردى به جنگ بيمه درمانى دولتى، مدارس دولتى، مهد کودکها، خدمات رفاهى عمومى، ممنوعيت اخراج، بيمه بيکارى و غيره ميروند. همينطور عليه اتحاديه ها و تشکلهاى کارگرى، زيرا اين تشکلها کارگر را، حال به هر درجهاى، از اتميزه بودن بيرون مياورند و دامنه رقابت فردى در ميان آحاد فروشنده نيروى کار را کاهش ميدهند و به نحوى از انحاء تشخيص انسانهاى معين در مورد سطح دستمزد و شرايط کار و غيره را به معادلات لخت و عور بازار تحميل ميکنند. درست جايى که کارگر و شهروند ميخواهد انسانيت خود را اعمال کند و از موضع پرنسيپها و نيازهاى انسانى خود و جامعه خود تصميم اقتصادى بگيرد، بنظر بورژوا فرديت خود را نقض ميکند. همين گواه معنى واقعى اصالت فرد در سرمايه دارى است .
اساس سوسياليسم انسان است، چه در ظرفيت جمعى و چه فردى. سوسياليسم جنبش بازگرداندن اختيار به انسان است. جنبشى است براى خلاص کردن انسانها از اجبار اقتصادى و از اسارت در قالبهاى از پيش تعيين شده توليدى. جنبشى است براى از بين بردن طبقات و طبقه بندى انسانها. اين شرط حياتى شکوفايى فردى است .
انترناسيونال: جامعه سوسياليستى جاى رقابت و انگيزه فردى چه چيزى را ميتواند قرار بدهد؟ بهبود دائمى روشهاى توليد، افزايش تنوع و مرغوبيت محصولات، رشد تکنيکى، ابداع و نوآورى که در چهارچوب سرمايه دارى و بازار حتى بصورت انقلابات تکنولوژيکى شاهد آن بوده ايم، اينها چگونه در سوسياليسم تضمين ميشود؟ چه مکانيسمى در ساختار اقتصاد سوسياليستى تلاش دائمى آحاد انسانى براى نوآورى و بهبود کمى و کيفى توليد را تضمين خواهد کرد؟
منصور حکمت: بهبود تکنيک و کيفيت توليد اختراع سرمايه دارى نيست، همانطور که توليد معيشت انسانها چنين نيست. نظام سرمايه دارى شيوه معينى است که در آن تلاش دائمى انسانها براى بازتوليد و بهبود شرايط زندگى شان به شکلى خاص سازمان مييابد. در متن اين شيوه توليد معين هم رقابت و انگيزه فردى هنوز منشاء پيشرفت تکنيکى نيست، بلکه محمل و مجرايى است که از طريق آنها اجبارهاى بنيادى ترى روى کل سرمايه اجتماعى فشار مياورند، به بنگاهها و افراد در بازار منتقل ميشوند و آنها را به تکاپو واميدارند. بالا بردن دائمى بارآورى کار و نرخ ارزش اضافه شرط لازم جلوگيرى از سقوط نرخ عمومى سود در شرايطى است که مداوما بر حجم سرمايه ثابت افزوده ميشود. اين نياز کل سرمايه اجتماعى، از طريق بازار بصورت جبر رقابت به سرمايه هاى منفرد و بنگاهها منتقل ميشود. سرمايه اى که تکنيک خود را بهبود ندهد از گود خارج ميشود. در حلقه بعد همين رقابت ميان توليد کنندگان وسائل توليد در جريان است. دانش، کنجکاوى علمى، اختراع و نوآورى به اين ترتيب از طريق بازار و توسط سرمايه سازمان داده ميشوند. انسان هميشه در جستجوى دانش و بهبود فن توليد و کيفيت زندگى خويش است. اما اين تلاش ذاتى انسان در سرمايه دارى حول سودآورى و انباشت سرمايه سازمان پيدا ميکند. در اين شک نيست که سرمايه دارى به نسبت نظامهاى پيشين به مراتب بر شدت و دامنه فعاليت علمى و فنى انسان افزوده است. اما بهرحال شکل مشخص تکاپوى علمى و فنى انسان در اين نظام را نبايد با منشاء اساسى اين تکاپو اشتباه گرفت. رقابت بنگاهها و انگيزه هاى مادى فردى منشاء جستجوگرى علمى و نوآورى فنى انسان نيستند، قالب مشخصى هستند که سرمايه دارى تنها بر آن مبنا ميتواند اين تلاش هميشگى انسان را، عينا مانند تلاش معاش، در خود جا بدهد .
چه در سرمايه دارى و چه در هر نظام ديگرى بهرحال احتياج مادر اختراع است. در سرمايه دارى اين بازار است که نيازها را اعلام ميکند و دامنه تقاضا براى کالاهايى که اين نيازها را رفع کنند را تعريف ميکند. و سرمايه هايى که کالاهايى توليد کنند که اين نيازها را برآورده ميکند سود ميبرند. در متن اين معادلات کاپيتاليستى دانشمندان و متخصصين پروژه هاى علمى و فنى خود را پيدا ميکند، معلوم ميشود که چه بخشى از امکانات جامعه بايد صرف پيشرفت علمى و فنى شود، علم و کاربست عملى آن درچه جهتى بايد جلو برود، کدام قلمروها اولويت دارند و غيره. در سوسياليسم، بازار، رقابت و منفعت فردى نيست، اما انسان و جستجوگرى علمى و انگيزه نوآورى و بهبود کيفيت زندگى سرجايش هست. سوال مهمى که بايد به آن پاسخ داد اينست که مکانيسم فهميدن نيازهاى علمى و فنى جامعه، انتخاب اولويتها، تخصيص منابع و سازماندهى تلاش علمى و فنى در غياب بازار چگونه ميتواند باشد. اين بنظر من يک عرصه مهم تحقيق و بررسى مارکسيستى است و من طبعا جواب حاضر و آماده اى براى آن ندارم. صرفا خطوطى که بنظرم ميرسد را ذکر ميکنم. در درجه اول بايد توجه کرد که جامعه سوسياليستى جامعه اى است باز و مطلع. تغذيه دائمى شهروندان با مجموعه اطلاعات مربوط به نيازها و تنگناها در عرصه هاى مختلف زندگى و فعاليت انسانى در سطح جهانى يک روش معمول در اين جامعه خواهد بود. در نظام موجود بازار سرمايه ها را از وجود تقاضا و امکان سودآورى براى کالاهاى معين مطلع ميکند، در سيستم سوسياليستى شهروندان و نهادهاى آنها مداوما يکديگر را از نيازهاى اقتصادى و اجتماعى و انسانى و همينطور پيشرفتهاى علمى و فنى بخشهاى مختلف مطلع ميکنند. سازماندهى رد بدل شدن دائمى اين اطلاعات و دسترسى دائمى هر کس به آن با توجه به تکنولوژى موجود در همين امروز کاملا مقدور است. ثانيا، جامعه سوسياليستى جامعه اى است که مردم از سطح علمى بسيار بالاترى به نسبت امروز برخوردارند. بهره مندى از دانش و شرکت در فعاليت علمى جزو امتيازات بخش مشخصى نيست، بلکه جزو حقوق پايه مردم است. همانطور که هنر خواندن و نوشتن روزى امتياز افراد معدودى بود و امروز اصل بر اين است که سواد جزو حقوق مردم است. همين امروز براى مثال ميبينيم که چگونه استفاده از کامپيوتر و حتى کاربست نسبتا پيچيده و تخصصى آن لااقل در جوامع پيشرفته تر وسيعا تعميم پيدا کرده است. اين هنوز با توانايى سوسياليسم در رشد ظرفيتهاى علمى عموم و قرار دادن تسهيلات لازم براى فعاليت علمى در دسترس عموم قابل مقايسه نيست .
ممکن است گفته شود نياز نيست. در غياب انگيزه تمتع فردى چه چيزى انسانها را عملا به عرصه فعاليت دائمى و فشرده علمى و فنى ميکشاند. اينجا ديگر بايد به مشخصات معنوى انسان و رابطه آن با مناسبات اجتماعى برگشت. تصوير قالبى کاپيتاليسم از انسان و انگيزه هاى انسانى را نميتوان مبناى سازماندهى سوسياليسم قرار داد. سرمايه دارى روى منفعت طلبى و رقابت جويى فردى انسان سرمايه گذارى ميکند و براى کارکرد اقتصاد سرمايه دارى کلا اين خصوصيات را در انسانها تقويت ميکند و به آنها آموزش ميدهد. اساس سوسياليسم نوعدوستى و اجتماعى بودن انسان است. نه فقط پويايى علمى، بلکه هيچيک از آرمانهاى سوسياليستى بدون پاک کردن ذهن و فضاى فرهنگى انسانها از تعصبات ساخته و پرداخته سرمايه دارى قابل تحقق نيست. نميخواهم اينجا وارد بحث در مورد ذات انسان بشوم. هر چند شخصا معتقدم که نوعدوستى و اجتماعى بودن در ميان انسانها مشخصات بنيادى تر و قابل اتکاء ترى به نسبت رقابت و خودپرستى هستند و اين واقعيت بارها و به اشکال مختلف در همين جامعه عقب مانده و متعصب طبقاتى به ثبوت رسيده است. هنوز هم هرجا ميخواهند مردم بيش حد متعارف از خود مايه بگذارند به اين عواطف و مشخصات شريف انسانى چنگ مياندازند. سوسياليسم بهرحال، مانند هر نظام ديگر اجتماعى، انسان متناسب با خود را پرورش ميدهد. تجسم جامعه اى که در آن سهم گذارى در سعادت همگان و شرکت در تلاش مشترک براى بهبود زندگى همنوع انگيزه پراتيک اقتصادى و علمى آدمها باشد چندان دشوار نيست .
به يک نکته ديگر هم بايد اشاره کنم. اين يک واقعيت است که سرمايه دارى نه فقط خود بر اساس يک انقلاب صنعتى ظهور کرد، بلکه خود در مقايسه با نظامهاى اقتصادى پيشين تحولات خيره کننده اى در سطح تکنيکى جامعه بوجود آورده است. اما در دل اين تحولات تکنيکى، همچنان مهر فلج کننده و نقش عقب نگاهدارنده سرمايه را در رشد ظرفيتهاى فنى جامعه انسانى بروشنى ميبينيم. تکنولوژى در اين جامعه در عرصه هايى رشد ميکند که چه از نظر سودآورى سرمايه و چه از نظر اقتدار سياسى بورژوازى ضرورى بوده است. رشد عظيم تکنولوژى جنگى را در کنار عقب ماندگى فنى جدى پزشکى و بهداشت، آموزش، توليد مسکن و کشاورزى و غيره ميبينيم. بخش اعظم مردم جهان در زندگى روزمره شان از ثمرات اين تحولات تکنيکى محرومند. چهره فنى سوسياليسم قطعا با سرمايه دارى امروز تفاوت خواهد داشت، زير اولويتهاى فنى جامعه اى که اساس آن را بهبود زندگى انسانها تشکيل ميدهد با جامعه اى که سود قطب نماى آن است بطور قطع تفاوت ميکند . *